همراهی حریر ارغوان، طراح لباس مطرح، و معرف با معین فاطمی، رئیس برند خانوادگی و قدرتمند کوک، برای پایین کشیدن رقبایشان و در دست گرفتن بازار، موجب آشنایی آنها میشود. با شروع این همکاری و نزدیک شدن معین و حریر، کمکم احساسی میان این دو نفر شکل میگیرد. این احساس و عشق میتواند مرهمی برای زخمهای کهنهای باشد که آنها از گذشته با خود به همراه دارند. در حالی که آنها دوشادوش هم پلههای ترقی را با سرعتی بیش از پیش طی میکنند، غافل از این هستند که عشق نوپایشان هدف رقیبی قدر است که آنها را زیر نظر دارد. این رقیب، با داشتن نفوذی باورنکردنی در هر چیزی که در کوک و بین معین و حریر میگذرد، در زمان مناسب زخمکاری خود را خواهد زد. طوفانی عاشقانه در راه است
گوشه ای از رمان مجنون تمام قصه ها اثر دلان موسوی :
قول میدم تا زمانی که اون تیغ از زیر پوستت در بیاد دستت رو ول نکنم. معین تو بدجوری آسیب دیدی. ازت خواهش میکنم جلوی خانه نگه داشت چهره اش آنقدر از هر حسی خالی بود که نمی توانستم حالش و یا چیزی که در سرش می گذشت را حدس بزنم. پی جوابی از او بود که بالاخره پس از چند ثانیه سکوت جواب داد:باشه بهش فکر میکنم. با ذوقی غیر قابل وصف از اینکه بالاخره تصمیم گرفته بود آن گارد اولیه اش را پایین بیاورد دستش را فشردم.ممنون عزیزم.لبخندش ذنگ و بوی آرامش داشت.برو دیرت نشه.دستم که به سمت دستگیره در رفت صدایش قبل پیاده شدن مانعم شد.صبر کن حریر.
به سمتش برگشتم چند برش باقی مانده پیتزایم را درون بشقابی که بر آن کیسه فریزی کشیده بود به همراه بطری دلستر لیمو از صندلی عقب برداشت و به دستم دادگفته بودی معمولا نیمه شبها گشنه ت میشه. گفتم پیتزات رو بیارم اگه یه وقتی شب گشنه ت شد بخوری دایی تکه ای دیگر از ماهیچه را درون بشقابم گذاشت.بخور جوجو! ما تا کی باید چشم انتظار باشیم که تو بزرگ بشی؟به نشانه تسلیم قاشق و چنگالم را درون بشقاب گذاشتم..وای دیگه دارم میترکم خیلی خوردم زندایی عالی شده بود. دستت درد نکنه.
دایی با اخم به غذای نیمه کاره درون بشقابم نگاه کرد و مامان را مخاطب قرار داد . لاله چرا هیچی نمیگی؟ این چه طرز غذا خوردنه؟ مامان با لبخندی شیرین بشقابها در هم گذاشت تا برای جمع کردن میز کمکی کند.- امین اذیت نکن بچه م رو دو بار براش غذا کشیدی بعدم حریر تیکه تیکه غذا میخوره وقتی برگردیم خونه دوباره پنج شیش قاشق میخوره، مثل بچگیاش هم نیمه شب بیدار میشه میره سر یخچال یه چیز بر می داره میخوره .فرید بشقابها را از دست مامان و زندایی گرفت تا کمکشان کند و با نگاه کوتاهی به من برای دایی توضیح داد – البته جدیداً نیمه شبها پیتزا یخچالی رو ترجیح میده.
به بهانه پاک کردن لبهایم لبخند عمیقم را پشت دستمال پنهان کردم او دست از حسادت کردن برنمی داشت. معین برایش عملاً تبدیل به رقیبی نامرئی شده بود.
قبل از آنکه کسی پیگیر منظور فرید شود زندایی با اخم به دایی، حسام و رامین نگاه کرد. – مگه قرار نبود امشب شب خانوم ها باشه؟ پس چرا نشستین؟ پاشین به عمو فرید کمک کنین مردها با تشر زندایی از صندلی هایشان برخاستن و با کمک هم مشغول جمع کردن میز و شستن ظرف ها شدند. دایی مشغول آوردن چای شد و فرید میز را با دستمال تمیز کرد. صدای کل کل رامین و حسام برای اینکه چه کسی ظرف ها را کفی کند به گوش می رسید. دایی حین پخش چای صحبت با من را ادامه داد پس گفتی کار لباس دختر اون شیخه تموم شده؟ – آره تموم شده با اینکه تغییرات مد نظرش زیاد نبود اما خیلی زمان آزمون برد مثلاً یه بخشی از دامنش رو که بای با دویدن فرید به سمت سرویس صحبتم نیمه ماند و بی اراده همراه مامان تا پشت در دستشویی به دنبال فرید رفتیم.
دانلود رمان مجنون تمام قصه ها از دلان موسوی
دانلود رمان جوزا از میم بهارلویی