نهان ارگان، دختری که در ترکیه بزرگ شده، وقتی باباش در زندان به خاطر بدهیهایش قرار میگیرد، مادرش تصمیم میگیرداو را به عقد مردی که خودش متاهل است در آورد . این مرد، با کمک داداشش، از عروسی فرار میکند. اما کی میداند که چند قدم اون طرف تر قرار چه اتفاقی برایش میافتد؟
گوشه ای از رمان حرارت تنت اثر کوثر شاهینی فر :
ناراضی بلند میشم و آماده میشم ، بعد از خداحافظی با بقیه از خونه بیرون میزنیم ،جلوی درمانگاه که نگه میداره، پیاده میشه اما من پیاده نمیشم،ماشین رو دور میزنه و وقتی میبینه قصد پیاده شدن ندارم سمتم بر میگرده ، خم میشه و آرنج هاش رو به لبه ی پنجره ی در شاگرد تکیه میده و نگام میکنه : مادمازل افتخار نمیدن ؟من خوب شدما،میخنده جدی از آمپول میترسی؟با اخم میگم نمیخوام ، ععع ، درو باز میکنه و کمک میکنه پیاده شم و سمت درمانگاه میریم و وارد راهرو میشیم ، همزمان میگه خانومم ، خوشگلم ، کم اسکی برو روی مخمون بابا دکتر که ترس نداره،دقیقا عین خودت ترسناکه ، اصن تو قول دادی ، مگه نه؟پر عشق بازوم رو ول میکنه و همون دستش رو دور شونه م حلقه میکنه ، منو سمت خودش می کشه و صد برابر با عشق تر میگه : خودم نوکرتم اصن،سکوتم رو که میبینه میگه :
گول خوردی یا ادامه بدم ؟مشتی به سینه ش میکوبم و میگم : کوفت، سمت پذیرش میره و از تزریقات نوبت میگیره ،خلوته و یه خانوم با بچه ش بیرون میان که نوبت ما میشه مسیح زیر گوشم میگه : نگا بچه رو ، اونم آمپول زده اخم میکنم و میگم : تیکه میندازی ؟میگه : آ ، قربونت بابایی، خنده م میگیره و میگم بابایی بیا آمپول نزنیم میخنده و از جا بلند میشه دستم رو میگیره و سمت اتاق تزریقاتی میکشونه و میگه : باز بهت خندیدم بابایی ؟ ، میریم و آمپول میزنی ، اومدیم جایزه هرچی بخوای میخرم برات ، خوبه بابایی؟پر شیطنت میگم : چه بابا بودن بهت میاد درو باز گذاشته برای داخل رفتنم و خم میشه ، بیخ گوشم میگه :خب دست بجنبون پیر شدم دیگه دسته کم هفت هشت ، ده تا اخم میکنم و به بازوش میکوبم : کوفت بابایی پرستار که یه خانوم جوونه با دیدنمون میخنده و میگه : مریض کدومه ؟ مسیح با انگشت اشاره منو نشون میده و میگه : ایشون پرستار خب شما میتونی بیرون وایسی ….
دانلود رمان حرارت تنت از کوثر شاهینی فر