سادنا دختری زخمخورده از احساسات بیفرجام است. او از خانوادهاش فرار میکند و در جایی دور از آنها به آرامشی ساختگی پناه میبرد. اما زمانی که با مردی به نام پناه روبرو میشود، احساسی به نام عشق در دلش شکل میگیرد. این احساس شبیه به عطر یاس است، عجین شده با تعصب و غیرت.
گوشه ای از رمان رج به رج عشق اثر فاطمه جعفری :
خودمم میترسیدم اما راهی بود که انتخاب کرده بودم ، شرایط خونه رو یادته که به خاطر همون شرایط بود که راضی شدم به رفتنت عمه من الانم میترسم ، خانواده اش منو می پذیرن ؟ مطلقه بودنم به کنار ، فرارم ، چه تصوری از من تو ذهنشون ایجاد میشه به نظر من تفکرات و فرهنگی و تربیتی که حسام رو پرورش داده خانوادشه خودت یه چیزایی تعریف کردی همون طور که حسام گذشته ات رو پذیرفته خانوادش هم می پذیرن با تماسی که حاج خانم برای قرار خواستگاری گرفته بود عمه و مونا به جان خانه افتاده بودند تا برای شب آماده اش کنند اما من در حال و هوای دیگری بودم به خانواده ام فکر میکردم به این که دیگر نداشتمشان مسئول این دوری من نبودم خواستگاری بی بزرگتر انگار کسی قلبم را می فشارد صدای جیغ مونا نمی گذارد بیشتر از این فکر کنم.
تو چرا هنوز اینجایی ، برو آماده شو دختر، می گوید و دستم را میکشد و به سمت حمام حولم می دهد لبخند محوی میزنم و وارد حمام میشوم لباس هایم را داخل سبد می اندازم و زیر دوش می ایستم قطرات آب روی پوستم حرکت می کنند تنم آرام می شود با حالتی شبیه به گیجی و استرس دوش مختصری گرفتم. از حمام که بیرون آمدم صدای عمه و مونا هنوز از آشپزخانه می آمد به جای من هم آن ها در تب و تاب بودند مونا میخندید و می گفت تا به حال در هیچ مراسم خواستگاری شرکت نکرده بی خیال گوش دادن به جدل های آنها به اتاقم رفتم ست تیشرت و شلوار خانگی ام را پوشیدم و مشغول شانه زدن موهای خیسم شدم موهایم را با سشوار خشک کردم و با کش مرتب بستم ، نگاهم را به سمت کمد لباسهایم چرخاندم هیچ وقت برای انتخاب لباس حساس و سخت گیر نبودم اما این بار دچار وسواس شده بودم.
برای بار دوم از صبح در کمدم را باز کردم و به لباسهایم خیره شدم همه شیک و مرتب بودند ولی هیچ کدام به چشمم نمی آمدند تک تک لباسهایم را از کمد بیرون می آوردم و نگاه می کردم نمی دانستم کدام بهتر است با ناله عمه آذین را صدا زدم وقتی آمد و مرا سردرگم میان لباس هایم دید تعجب کرد : چی شده چرا حاضر نیستی وقتی نمونده ها چهره و صدایم با هم ناله شدند : عمه من نمی دونم چی بپوشم،چند ثانیه نگاهم کرد بعد چنان قهقه زد که با صدایش مونا را هم به اتاق کشاند ، مونای گیج هم پرسید چرا من آماده نیستم و همین خنده عمه آذین را بیشتر کرد من هیچ وقت درگیر ظاهرسازی های جدید در هر مهمانی نبودم همیشه لباسهایم را مرتب و تمیز نگه می داشتم دلیلی نمی دیدم بخواهم در هر مهمانی یک لباس جدید بپوشم ، این که این بار برای انتخاب لباس در حول و ولا بودم برای خودم هم عجیب بود و عجیب تر آن که دوست داشتم در برابر حسام و خانواده اش آراسته و برازنده به چشم بیایم .
دانلود رمان رج به رج عشق از فاطمه جعفری