هانا، دختری که پس از قبولی در دانشگاه، مجبور به تنها زندگی در شهری دور از خانواده میشود. او به استاد جوان و مغرورش دل میبندد. اما زمانی که استاد به او توجه میکند، او متوجه میشود که او تمایلات خاص و عجیبی دارد…
گوشه ای از رمان افعی اثر گیسو خزان :
هر چند که زندگی کردن با داداش و زن داداش عزیزتر از جونم می تونست برام خیلی قشنگ تر از وضعی که الآن دارم باشه ولی ، به هر حال اونا هم زندگی خودشون و دارن. هر چقدرم من و دوست داشته باشن .شاید یه روزایی نخوان کسی وارد خلوت دو نفره زن و شوهریشون بشه ، کی از حس سربار بودن خوشش میاد؟البته که برام عجیب بود رضایت دادن همایون با توجه به اون حجم از حساسیتی که روی من داره ، الآنم عجیبه ولى ،. ترجیح میدم بهش فکر نکنم چون خودمم اینجوری راحت ترم نفس عمیقی کشیدم و در جوابش گفتم پس اصلاً اشتباه کردم که از کار هامین گفتم. همون بهتر بابا حرف هامین و باور میکرد و فکر میکرد من خوشی زده زیر دلم و خواستم شب و خونه یوسف بمونم تازه حواسم به حرفم و اون آقایی که دوباره از کنار اسم یوسف خط زدم جمع شد. ساکت موندم بدون اینکه حتی توانی برای ماست مالی کردن داشته باشم که همایون گفت: فکر نمی کنی اینجوری بدتر می شد؟
سوالی زل زدم بهش چرا به نظرم لحنش و حالت نگاه کردنش سرخوش بود؟ همایون چی داشت می دید تو وجود من که اینجوری نگاه می کرد؟ اون موقع بابا کلاً قید درس خوندنت و می زد و مجبورت می کرد با خودش برگردی تهران راستش و بگو واقعاً راضی تر بودی؟آب دهنم و قورت دادم و دستام و مشت کردم لبم داشت زیر فشار دندونام له میشد و عجیب حس می کردم چشمای همایون از همین تماس تصویری داره نقطه نقطه بدنم و سوراخ میکنه و به جایی میرسه که بتونه راحت درونم و ببینه به خصوص توی قلبی که این روزا بهونه گیر شده بود . هانا ، من یه چیزایی رو میدونم خودتم میدونی که می دونم پس خجالت کشیدن و مخفی کاری کردن فایده ای نداره نمی خوامم مستقیم درباره اش حرف بزنم و بیشتر از این خجالتت بدم ، فقط این و بدون ، من به بابا گفتم با نظر هانا هرچی که باشه موافقم دقیقاً عین همین جمله رو گفتم. این یعنی چی؟ مکثی کرد و با جدیت بیشتری ادامه داد یعنی اگه به جز فریان رنگرز انتخاب دیگه ای هم داشته باشی که درصد محبوبیتش برات بیشتر باشه ، حتی اگه بابا باهاش مخالف باشه ، من طرف تو رو می گیرم و به تصمیمت احترام میذارم تموم شد.
همایون بدون اینکه مستقیم به چیزی یا کسی اشاره کنه حرفش و زد و من باید زیادی احمق می بودم که از این نگاه و لبخند پر حرف و این حرفای عجیب غریب نفهمم منظورش و شاید به ظاهر پیش بابا توپ و انداخت تو زمین من ولی ،. حالا داشت بهم میفهموند این نظرشم یه جورایی مخالفت با بابا محسوب میشد و حالا همه چی به خودم و تصمیمم بستگی داشت! ولی ، ولی آخه مگه اون آدمی که تو ذهن جفتمون بود. جزو انتخابام محسوب میشد؟ وقتی یک هفته اصلاً تو روم نگاهم نکرد تا وقتی بهش گفتم مثل دوست می مونه برام و یه کم آروم گرفت؟ من چه جوری می تونستم کسی و انتخاب کنم که هیچ تمایلی بهم نداره؟ اما ، این حرف همایونم چیزی نبود که بشه ساده از کنارش رد شد. همایون آدمی نیست که خواهرش و کوچیک کنه به خاطر چیزی که وجود نداره. حرف الآنش و حرفی که وقتی اینجا بود بهم زد. میتونست فقط به معنی داشته باشه ،. داداشم.
برعکس بابام راضیه به نزدیک شدن هرچه یوسف! بیشتره من و ، یوسف «کجایی؟ رفتی؟نگاهی بی حوصله به صفحه گوشیم انداختم و نفسم و فوت کردم ، یه زمانی اوج هیجان زندگیم حرف زدن با یه پسر بود انقدری که همه بدنم عرق میکرد و کلی فکر می کردم تا جوابش و چی بدم که یه دختر معقول و متشخص به نظر برسم.ولی حالا ، فریان به ساعتی میشد که داشت توی تلگرام برای خودش از هر دری حرف میزد و و من بیشتر اوقات جوابش و فقط با یه ایموجی می دادم یا جمله های خیلی کوتاه به سبک حرف زدن یوسف پسر خوبی به نظر میرسید تیپ و قیافه اشم بد نبود هر چند که بعد از دیدن یوسف ، کلاً بعید می دونستم کسی به نظرم خوش چهره بیاد ولی می شد گفت با توجه به موقعیت و پولش جزو اون دسته از پسراییه که خواهان زیاد داره و ترسناک ترین مسئله ای که درباره اش وجود داشت این بود که نمیتونستم هیچ عیب و ایراد خاصی از لا به لای حرفاش پیدا کنم و روش بچسبونم تا بشه باهاش بابا رو قانع کرد.
دانلود رمان افعی pdf گیسو خزان