رمان برگ درخت افرا

  • ۱۸ مهر ۱۴۰۳
  • دسته‌بندی نشده
رمان برگ درخت افرا

بخوانید: رمان برگ درخت افرا اثر مطهره نقی زاده (نویسنده انجمن رمان بوک) دانلود آسان فایل PDF – ویرایش جدید + قابل اجرا در همه دستگاه ها (اندروید و iOS)

افرا معتمدی، دختری که به دلیل شرایط مالی و خانوادگی مجبور به انتخاب شغلی پر از ریسک و خطر می‌شود، در مسیری قدم برمی‌دارد که هر بار اتفاق جدیدی او را گیربان گیر خود می‌کند و در همین حین نیز راز زندگی او برملا می‌شود رازی که بر روح و جسمش سنگینی زیادی ‌دارد. اما آیا افرا تحمل این همه اتفاق را دارد؟ آیا می‌تواند در این روزگار پر از فراز و نشیب به زندگی خود همچنان مثل قبل ادامه دهد …؟

پیش نمایشی از رمان برگ درخت افرا

با دیدن مامان که روی مبل دراز کشیده و به خواب رفته بغضم می‌گیره و در نهایت توانم از بین میره و اشک‌هام روی صورتم می‌ریزن، حالا دیگه نه سیاوش هست و نه هوشنگ، فقط من و مامان از اون خانواده چهار نفره موندیم.. مامان رو به یکی از اتاق خواب‌ها می‌برم و بعداز دادن قرص‌هاش صبر می‌کنم به خواب بره و بعد از خاموش کردن چراغ از اتاق اون خارج میشم، به سمت یه اتاق دیگه میرم که اونم مثل قبلیه و تختی داخلش قرار داره به سمت تخت میرم و خودم رو روی اون پرت می‌کنم و نفس عمیقی می‌ گیرم چشم‌هام رو می‌بندم و می‌خوام یه امشب به هیچ چیز فکر نکنم، هیچ چیز… با صدای پیامک موبایلم چشم‌هام باز میشه

و نگاهم به اتاقی که داخلشم میوفته و یادم میاد که کجام. از روی تخت بلند میشم و با کشیدن خمیازه‌ای موبایلم رو برمی‌دارم و با روشن کردن صفحه‌اش وارد قسمت پیامک‌ها میشم و وقتی نگاهم به مبلغ پول میوفته چشم‌هام گرد میشه، فکر نمی‌کردم قراره اینقدر برام واریز کنه. لب‌هام کش میاد ولی وقتی به این فکر می‌کنم که تا سه سال باید همین پول رو پرداخت کنم آه از نهادم بلند میشه. حیف که نمی‌تونستم بهش اعتماد کنم وگرنه مگه دیونه بودم بخوام از این خونه برم. دستی به موهای فر و آشفته‌ام می‌کشم و از جام بلند می‌شم تا یه سر به مامان بزنم… نگاهی به میز چیده شده می‌ندازم و لبخند روی لبم میاد تا حالا اینطور میز

صبحانه‌ای چیده بودم خدایی؟ سری تکون میدم و به سمت اتاق میرم تا مامان رو برای صبحانه بیدار کنم و با خودم فکر می‌کنم که کدوم احمقی گفته پول خوشبختی نمیاره؟!!! لقمه دیگه‌ای رو هم توی بشقاب مقابلش می‌ذارم که معترض میشه -بسه افرا مگه من چه قدر می‌خورم دختر؟ نگاهم رو میارم بالا و به چشم‌های گود رفته‌اش خیره می‌شم، اون سرطان کوفتی چنان بلایی سرش آورده که با هر بار دیدنش قلبم آتیش می‌گیره… -بخور مامان، این مدت اصلا حواسم بهت نبود. لبخند کمرنگی می‌زنه و میگه: اینجوری نگو افرا تو دیگه باید چیکار می‌کردی که نکردی دخترم؟! چیزی نمیگم که دستش رو زیر چشمش می‌کشه و اشکش رو پاک می‌کنه …

صفحه اختصاصی این رمان در رمان بوک: رمان برگ درخت افرا

  • اشتراک گذاری
نویسنده این کتاب هستید و درخواست حذف آن را دارید؟
  • admin
  • 64 بازدید
لینک کوتاه:
برچسب ها
مطالب مرتبط
موضوعات
ورود کاربران

فهرست نویسندگان
درباره ما
به بوک
به‌بوک: مرجع دانلود رایگان رمان‌های عاشقانه و جذاب ایرانی و خارجی. دنیایی از داستان‌های عاشقانه، هیجان‌انگیز و جذاب در انتظار شماست. کتابخانه‌ی آنلاین ما شامل هزاران رمان در ژانرهای مختلف است. همین حالا به‌بوک را ببینید و غرق در دنیای داستان شوید!
آخرین نظرات
شبکه های اجتماعی
ابر برچسب ها
کلیه حقوق این وبسایت متعلق به " به بوک " بوده و هر گونه کپی برداری ممنوع میباشد!