داستان این مرد و طلا دکتری که در محل پایین شهر زندگی میکند، جالب به نظر میرسد. او به عنوان یک مرد با غیرت و پهلوانی شناخته میشود که حساسیتش همه را به خود جلب میکند. سرکشیهای طلا و زبانزدیهایش از ویژگیهای جالب اوست.و اتفاقات جالبی بین این دو می افتد.
گوشه ای از رمان طلا اثر خاطره خزائی :
سمت آشپزخانه راه افتادم. نمیخواد خودم به چیز ساده درست میکنم واسه بچه هایی که تو حیاتنم درست کنم یا شام خوردن ؟اونا رو فرستادم رفتن سر جایم خشکم زد با این حساب یعنی من و او در حال حاضر کاملاً تنها بودیم زیر لب لعنتی فرستادم لعنت به کی به من ؟ یا به اونا که رفتن؟ با صدایش هینی کشیدم و به عقب برگشتم . این چه طرز رفت و آمده به صدایی از خودت در بیار مثل جن ظاهر میشی آدم و زهر ترک می کنی دستانش را به نشانه تسلیم بالا آورد . خیلی خوب ببخشید حواسم نبود نگاهم به تیشرتش افتاد خونی بود . معنی استراحت و نمی فهمی نه تا وقتی که این زخم خوب میشه باید استراحت کنی نباید از جات بلند شی ببین اینقدر بهش فشار آوردی که خونریزی کرده الان تو نگران منی؟
شوکه شده با دهان باز نگاهش کردم ، از شیطنت نگاهش خبری نبود چشمانش کاملاً جدی و منتظر بود. نگرانی بلایی سرم بیاد؟ + این چه سوالیه من یه دکترم وضعیت بیمارم برام مهمه لبخندی زد و نگاهی به سرتاپای من انداخت نگاهش پر از مهر و محبت بود . چه خوبه که هستی خانم دکتر قبل از تو وقتی زخمی میشدم می اومدم تو این خونه خودم زخم خودمو می بستم، خودم خودمو درمان میکردم مخلص کلوم اینه که ممنونم ازت اینم بگم که این ترس تو چشات بریزه نمیدونم منو چجوری شناختی ولی من به حیوون نیستم که خونه رو …
دانلود رمان جدید طلا pdf خاطره خزائی