دربارهٔ دختری به نام نواست که از بچگی خدمتکار عمارت نیکزادهها بوده. نوا پنهانی با پسر کوچیک خاندان نیکزاد ازدواج میکند، البته بدون ثبت شدن در شناسنامهاش! زمانی که باردار میشود، همسرش فوت میکند و او در تلاش است تا ثابت کند که بچه از خون اونهاست. در همین حین، محمدعلی، معروف به محمدعلی تایگر، کشتیگیر لوتی و معروف تیم ملی و برادر شوهر نوا به کمکش میآید، اما…
گوشه ای از رمان تایگر اثر هاله نژادصاحبی :
نگاهش را به موهای کرک مانند و طلایی رنگ هامین دوخت . دلش میخواست تمام جهان را فرش پاهای کوچک اش کند تا مبادا روزی برسد که حسرت نبود پدرش را داشته باشد . گهواره و چهار تیکه وسایل نوزادی که ارزشی نداشت . از همین حالا از آینده می ترسید . از زمانی که هامین مطلع شود که او پدرش نیست .که یک درصد حسرت نبود پدر واقعی اش را داشته باشد. نمیخواست ذره ای کمبود داشته باشد دوست داشت آنقدر پدر کامل ای باشد که هامین حتی یک درصد به عمو بودن اش شک نکند . بدون آن که نگاه از هامین بردارد به چهره کوچک و معصوماش لبخند زدو صادقانه گفت :میخوام بهترین بابای دنیارو داشته باشه .نه صرفا یه عموی خوب رو سرش را به آرامی بالا برد و به محمد علی نگاه کرد .
پوست لبش را زیر دندانهایش کشید و گره انگشتهایش را دور فنجان محکم تر کرد .سپس با همان استرس لب زد :هنوز سر تصمیمتون هستید !نگاه از هامین برداشت و به نوا دوخت .باز هم به جان پوست لبهایش افتاده بود .چشم هایش از ترس دو دو میزد و انگشتهایی که محکم دور فنجان گره شان کرده بود می لرزید .سعی کرد توجه ای به تنش و استرس اش نکند . خصوصا قسمت کندن پوست لبهایش !اتفاقی افتاده که از تصمیمم رد شم؟سپس مکثی کرد و کاملا رو به نوا نشست .دماغش را بالا کشید به جلو خم شد و دستهایش را قفل یکدیگر کرد . نگاه جدی اش را به نگاه ترسیده نوایی که تمام حرکاتش را از بر بود دوخت و ادامه داد :
همین روز است که شناسنامه هامین بیاد اونم در حالی که جلوی نام پدر اسم من نوشته شده اسم هامین هم توی شناسنامه منه من پذیرفتم که بابای هامین ،باشم بهتره تو هم قبولش کنی !نتوانست جلوی خنده تلخ و عصبی اش را بگیرد . فنجان را تقریباً روی میز کوباند و بی توجه به قطره های داغ چای که انگشتهایش را سوزاند نگاهش را به محمد علی که با اخم به انگشتهای او نگاه میکرد دوخت و با تمسخر گفت : آره خیلی ساده گرفتین این مسئله رو من بگم شما با باشی… شما هم بگین من باباتم. مادرتون چی؟ مریم خانوم چی؟ رها . خانوم همسرتون؟ دوست آشنا در و همسایه !جلوی دهن چند نفر و قراره ببندین؟ ناخواسته بغض گلویش را چسبید و کلامش را قطع کرد
دانلود رمان تایگر pdf هاله نژاد صاحبی