آقاسید مردی مذهبی و جدی، با مرام و اهل زورخونه بود. همه به او “اقا سید” میگفتند و این عنوان به او قسم میخورد. او به خودش قول داده بود که دورِ عشق و عاشقی را خط بکشد و فقط پشتِ زنی باشد که برای مدتی همخونهاش شود.یک روز، آقاسید به محلی رسید که زنی به نام مریم خانم زندگی میکرد. مریم خانم شوهری نداشت و باردار بود. شوهرش فوت کرده بود و او به عنوان بیوهی حامله، تنها در این دنیای سخت زندگی میکرد.آقاسید با دیدن مریم خانم، دلش به دلِ او دل میدهد. او تصمیم میگیرد که به مریم خانم کمک کند و از او حمایت کند. این تصمیم، زندگیاش را به کلی تغییر میدهد. آیا آقاسید میتواند عهدی با مریم خانم ببندد و به او کمک کند . . .
گوشه ای از رمان به تو عاشقانه باختم اثر اذر اول :
نماز اول وقت را از دست می دهم. مغازه شلوغ است و نمیشد بچه ها را دست تنها بگذارم.عباس را صدا می کنم.جانم آقا.. بفرمایید؟بپر برو کبابی جواد آقا هر چند تا سیخ کباب خواستی بگیر که بچه ها گرسنه ان.. زود اومدی عباس لبخند گل و گشادی می زند. چشم آقا.. دستتون درد نکنه سر تکان می دهم.- بگو سید خودش می آد حساب می کنهباشه ای میگوید و از پیش چشمانم دور می شود. یادم به حرف پدرم می افتد.همان روزها که کمتر به مغازه سر میزد و داغ احمد رضا را به دوش می کشید.
ببین بابا جان این بچه ها عادتشونه که یه روز در هفته مهمون صاحب کارشونن. اول و آخر واسشون فرق نمی کنه. مهم اینه که رسم اونجا بهم نخوره متوجهی که نه؟مگر می شد. رسم قدیمی پدرم را کنار بگذارم همین که فاتحه نثار روحش میشد من را بس میکرد. چند لقمه به دهان می گذارم نوش جانی می گویم و از جایم بلند می شود. سیروس با دهان پر لب می جنباند – کجا آقا؟! شما که چیزی نخوردین نمی دانم چرا یادم به دختری می افتد که این روزها طعم غذایش به دهانم خوش آمده و میلم به غذای دیگر نمی کشد انگار آستین پیراهنم را تا می زنم می رم نماز هر کی غذاش زودتر تموم شد بره وایسه تو مغازه فاضل بیاد غذاشو بخوره یخ نکنه روی پاشنه ی پا می چرخم و از اتاقک پشت مغازه خارج می شوم.
وضو می گیرم و نماز می خوانم. جا نماز را جمع میکنم و گوشم از صدای فاضل پر می شود. سر می چرخانم و نگاهش می کنم. – آقا.. یه خانمی اومده میگه با شما کار داره – نگفت کارش چیه؟ چانه بالا می اندازد.- نه آقا.. اولش پرسید آقا سید هستن.. گفتم امرتون چیه.. گفت با خودشون کار دارم برای لحظه ای مکث می کند. به تو عاشقانه باختم – بگم بعداً بیاد؟ بپرسم باهاتون چیکار داره؟دگمه آستینم را می بندم و لبم را تر میکنم . نه لازم نیست. کارش حتماً واجبه که دنبالم می گرده .کنار می ایستد و من رد می شوم.- تا بچه ها سهمتو نخوردن برو.. من خودم هستمپشت سرم می آید و چشمی می گوید.از همان فاصله نگاهش میکنم. پشت به من ایستاده و بیرون را تماشا می کند. دستی لای موهایم میکشم
دانلود رمان به تو عاشقانه باختم PDF آذر اول