دانلود رمان آفاق از مریم بانو با فرمت‌ های pdf، اندروید، آیفون، نسخه اصلی با ویرایش جدید و لینک مستقیم

منصور پسر حاج عماد زنده دل خیر معروف که حالا بعد از فوت پدرش دنباله ی کار او را در دست گرفته با مادر مریض که تمام وقت باید کنارش باشد که دست روزگار آفاق را که بیگناه به زندان افتاده سر راهش قرار می‌دهد تا باعث آزادی او باشد و …

خلاصه رمان آفاق

بیرون از زندان حال و هوی دیگری داشت. دست هایش را از هم باز کرد، یک نفس عمیق گرفت و به شکل ممتد پس فرستاد. هوا کمی سرد بود و لباس تنش کم. به خودش لرزید، شانه هایش بهم جمع شد و تصمیم گرفت جشن کوچکش را جای دیگری برگزار کند. همه ی دار و ندارش سی چهل هزار تومانی ته کیف بود و یک عدد ساعت مچی عهد بوق. دست داخل کیفش برد، خرده پول هایش را آماده کرد و به خواست پرستو راهی کهزیرک شد. چه خوب که درخواست کمک او را قبول نکرده بود. بیشتر از این نمی توانست شرمنده ی عالم و آدم بماند. تازه قصد داشت بعد از این روی پای خودش بایستد و

جبران مافات کند. به خیلی ها بدهکار بود علی الخصوص خودش. کنار خیابان ایستاد، دستش را برای اولین ماشین بلند کرد و سوار شد. اشک امان گلزار را ربوده بود و از دیدن رنگ سفید و قامت ضعیف دخترش سیر نمیشد. آغوش گشود، دست هایش را از هم باز کرد و به زحمت نالید: _ بیا! بیا اینجا بغلت کنم همه ی امیدم. گوشه ی لب آفاق کشیده شد و از همان مقابل در تلخند جای خودش را پیدا کرد. تکیه زده بود به چهار چوب و به ثمره ی سی وپنج سال بیخیالی نگاه می کرد. واقعا دنیا چه بر سرشان آورده بود؟ این گلزار همان زن سرحال و شوخ و شنگ گذشته بود؟ والله که نبود. پیر و از هم

در رفته و متواضع نشان می داد. قدم داخل گذاشت. بند پوست پوست شده ی کیفش را محکم بین پنجه هایش گرفت و از کنار آغوش باز مادرش گذشت. _ میدونی تو این دوسال به چی فکر می کردم؟ دستان گلزار روی هوا ماند و ناامید از آغوش کشیدن او افتاد. آفاق پیش رفت، پشت پنجره ی کوچک اتاق ایستاد و آه سنگینش را پس داد. سپس بازوهایش را در آغوش گرفت و لب زد: _ به اینکه اون سالن کوفتی چی داشت که همه ی مارو بهش فروختی. لب های زن تکانی خورد و بی صدا بسته شد. آفاق برگشت، نیشخندی به سکوت او زد و گفت: _ هوم؟ حرفی نداری؟ گلزار خجالت زده نگاه دزدید…